بعضی وقتها فکر میکنم که دارم در فضای مسمومآرزوهای توهم زایم خفه میشوم ،فکر میکنم قایق زندگی بیست و چند سالگیم در دریای عمیق بلند پروازی هایم دارد غرق میشود...
فکر میکنم که ادامه دادن چنین وضعیتی حماقت محض است !فقط دارم وابستگی ایجاد میکنم،با چرندیاتم،احساساتم دارم ادای آدمهای رمانتیک را در می آورم.شایدم رمانتیک باشم آخه آدمهای رمانتیک بی شعور و احمقند.وابسته میشوند زودبه آدمها به حرفها به صداهابعضی وقتها فکر میکنم هیچوقت به آخرین انار رمان معروف بختیار علی نمیرسیم ،نه من نە ئەوین ونە هیچکدام از اعضای گروە مبهم و ناشناخته ی بدون اسم اکیپ سیارمان ...ئەوین ؟!اکیپ سیار ؟!ئەوین را نمی شناسید ؟ دختری از جنس باران با چشمانی سیاە و موهای بلند ، با افکار و اعتقاداتی لبریز از عشق و محبت و البتە منحصر و متفاوت .
در دنیای شیرین رویاهایمان در لابەلای صفحات رمان بختیار علی زیر آخرین انار دنیا در یک غروب بارانی همزمان با سریاس صبحدم و لاو لاو سپید و شادریای سپید، سوگند و پیمان خواهر و برادری را یاد کردیم سنتهای دیرینه ی سرزمین نفرین شده مان را شکستیم آخە من عاشق خواهرچهار ساله ی مجازیم شدم چرا تعجب میکنید هر برادری باید عاشق خواهرش باشد عاشق حرفهایش چشمانش اصلا شعر شعرا،افکار فلاسفە، میزگرد سیاسی ها،آسمان ، زمین آن کوه های سر بە فلک کشیدە همه و همه باید لبریز از عشق لبریز از محبت باشند. راستش را بخواهید خواستم عاشق آن اوی دیگر هم بشوم ولی در پرتگاهی رهایم کرد همان دختری کە چند سال انتظار آمدنش را کشیدم آن دختری که نیامده رفت دختری کە در یک ظهر تابستان در سخت ترین شرایط با دنیایی مشکلات وافسردگی تنهایم گذاشت دختری که دیگر باید ....داشتم از ئەوین جوان لیلاخ...
ادامه مطلبما را در سایت جوان لیلاخ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : javan55o بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 15:16